تبسمتبسم، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

تبسم زندگیمون

یا با تو یا با تو....

تازه برده بودمت حموم یه چرت زدی وبرداشتمت که بریم پیش تلفن وبه بابایی زنگ بزنیم.کنار تلفن نشستیم زنگ زدیم وبابا برنداشت نهارمو اوردم عروسک تو رو هم اوردم که باهاش مشغول باشی...ناهارمو نصفه خورده بودم که متوجه شدم خونه چپ وراست میره فقط محکم بغلت کردم تبسمم بزار فرار کنم بیرون اما نه تو راه پله میخورم زمین چیزیت میشه پس برم تو اتاق تو زیر میز وتخت اما نه تا اونجا برسم شاید همه چیز تموم بشه محکم بغلت کردم دستم رو سرت بود وتو اغوشم با تموم وجود پناهت داده بودم فقط داد زدم یا ابولفضل وچمباتمه نشستم وسط خونه وفقط گفتم خدایا بچمو نگه دار...کمد داشت تکونهای سختی میخورد.همه چیز  جلو چشمام چپ وراست میرفت ومن تنها به با تو بودن فکر میکردم.بلاخره ...
23 مرداد 1391

دو روی سکه

تبسمم کاش بتونی همیشه به این قانون پایبند باشی...بین گریه هایت لبخند بزنی... عشقم تازگی ها بلا شدی دیگه خنده هات شدن قهقهه وصدا دارن وقتی با صدا میخندی خونم تو رگهام میجوشه نمیدونم چطور بهت بفهمونم عشقت دیوونم کرده اما همچین با معنا نگام میکنی که میدونم خودت از چشمام میخونی عشق بی نهایتمو...راستی کم کم داری اسباب بازیهاتم با دستت میگیری...قربون دستات بشم من... ...
20 مرداد 1391

به امید نفسهای گرمت....

کنارت میخوابم چشمامو میبندم.نسیم گرمی صورتمو نوازش میکنه.خدای من نفسهای نفسم چه میچسبه...الهی حاضرم جان بدهم حاضرم دار وندارم را بدهم اما تا ابد گرمی نفسهاشوحس کنم.چه ارام نفس میکشی اما چه گرم.دلم را پر از گرمی میکنی ومن به این دل گرمم.کاش ثانیه ها بایستند ومن تا ابد این لحظه را زندگی کنم. یا رب گرمی نفسهایش را پایدار کن بوی زیبای نفسهایش را مگذار لحظه ای به گناهی الوده شوند مگذار انقدر مشغول دنیا شود که یادش رود نفس میکشد به اذن تو  برای تو ... مگذار روزی بیاید که حس این گرمی ارزویم شود...برایش بیاموز پاک باشد وقدر تک تک نفسهایش را بداند ...از یادش مبر هرگز که به امید نفسهایش کسی نفس میکشد هنوز... ...
20 مرداد 1391

روزی تو هم عاشق میشی

دخترم کم کم  بزرگ میشوی روزی می اد وقت بلوغت عاشق پسر همسایه میشی...شاید اونوقت فکر کنی اگه یه روز از پشت پنجره نبینیش اروم نمیگیری ولی مطمین باش روزی میاد به اون صحنه ی پشت پنجره میخندی...روزی میاد عاشق یکی تو فامیل میشی که تو خیال خودت حس میکنی عاشقته وهمش به زندگی با اون فکر میکنی...اما صبر کن دخترم هنوز زوده...اون هیچوقت همچین حسی به تو نداشته باز بعد چند سال به این عشق بچه گانه خواهی خندید...شاید بعدها عاشق یه دختر بشی عاشق دوستت وفکر کنی تا حد مرگ دوستش داری اما زوده دخترم چند سال بگذره میفهمی فقط علاقه داشتی به خصوصیاتش.میبینی اگه نباشه هم میشه...شاید عاشق معلمت بشی ودوست داشته باشی دایم بهت درس بده تا تو حرکات لباشو دنبال کنی وب...
16 مرداد 1391

گاهی از بزرگ شدن میترسم....

تبسمم چه زود بزرگ میشی جلوی  چشمانم حال انکه گویی دیروز بود لحظه ی زیبای به دنیا امدنت را چشیدم.چه زود قد کشیدی دخترکم  چه زود خندیدی وچه زود ما را شناختی ...گاه می اندیشم... از بزرگ شدنت لذت میبرم بدون توجه به اینکه من هم بزرگ میشوم.اریییی قبلا ها زیاد می کوشیدم بزرگ شوم بزرگ بیاندیشم وبزرگ زندگی کنم ولی  یادم نمی اید از وقتی امده ای دگر تلاشی کرده باشم اما من انگار...بیشتر از تو با تو بزرگ میشوم قد میکشم زیبا میشوم..زیبا می اندیشم عین ادم بزرگ ها...زیبای من من تو را بزرگ نمیکنم...تو مرا بزرگ میکنی ان هم قد دریا...و منی که عاشق بزرگ بودنم بودم حال از بزرگ شدن میترسم...نکند لحظه ی کوچکی از با تو بودن را لذت نبرم؟؟؟.....
9 مرداد 1391

تو هدیه ی ماه خدایی....

عشقم چه زیبا با وجودم امیخته شدی چه اهسته شیرین کردی کاممان را چه بی صدا امدی وبا لبخندهایت نفس دادی...بمان تا با بودنت امیخته شوم.بمان تا زندگی را با تو زندگی کنم وبودن را درک کنم تا نفس بکشم به عمق تبسم زیبایت...ای زیباترین معجزه ی هستی... پارسال وسطهای مرداد که داشت ماه رمضون شروع میشد درست 4 ماه ازاون روز نحس میگذشت روزی که قرار بود بابا ی بابا عمل بشه ومن باردار بودم ونی نیم سقط شد..نمیدونم چرا ولی باز شکر که حتما مصلحتی بود.اون ماه قرار بود دوباره اقدام کنیم تقریبا روحیه قبلیمو پیدا کرده بودم اما باز میترسیدم از خواستن ونرسیدن...به بابایی گفتم ماه رمضونه بزار بمونه برا ماه بعد اما انگار تو دوست داشتی رمضونی بشی.نمیدونم یه دفعه چی شدک...
1 مرداد 1391
1