عشقم چه زیبا با وجودم امیخته شدی چه اهسته شیرین کردی کاممان را چه بی صدا امدی وبا لبخندهایت نفس دادی...بمان تا با بودنت امیخته شوم.بمان تا زندگی را با تو زندگی کنم وبودن را درک کنم تا نفس بکشم به عمق تبسم زیبایت...ای زیباترین معجزه ی هستی... پارسال وسطهای مرداد که داشت ماه رمضون شروع میشد درست 4 ماه ازاون روز نحس میگذشت روزی که قرار بود بابا ی بابا عمل بشه ومن باردار بودم ونی نیم سقط شد..نمیدونم چرا ولی باز شکر که حتما مصلحتی بود.اون ماه قرار بود دوباره اقدام کنیم تقریبا روحیه قبلیمو پیدا کرده بودم اما باز میترسیدم از خواستن ونرسیدن...به بابایی گفتم ماه رمضونه بزار بمونه برا ماه بعد اما انگار تو دوست داشتی رمضونی بشی.نمیدونم یه دفعه چی شدک...